سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 ● نود روز گذشت... دوشنبه 84 بهمن 3 - ساعت 11:0 صبح - نویسنده: ارمیا معمر


سلام
دیشب خوابشو دیدم.
تو حرم امام رضا (ع) بودیم.
داشتیم از جلوی پنجره فولاد رد می شدیم.
بهش گفتم ایلیا بیا ببندمت به پنجره فولاد بلکه شفا بگیری
گفت: من خیلی وقته شفا گرفتم. شما برو دلتو گره بزن ....
.
.
.
چند روز قبل از اینکه بره آلمان، یه روز با هم زدیم بیرون. از شهر خارج شدیم. به منطقه ای رسیدیم که همش مزرعه ی آفتابگردون بود. ایلیا با دیدن این صحنه ها کلی ذوق زده شد. ماشینو کنار یکی از مزارع نگه داشت و پیاده شد و شروع به نماز خوندن کرد. نمازش که تموم شد، وقتی نگاه کنجکاو منو دید گفت:
« بی انصافیه اگه بعد از دیدن این مناظر نماز شکر نخونی! »
بعد همونجا کنار مرزعه نشست و خیره شد به گلهای آفتابگردون.
گفت: « ببین حامد! این گلا تا وقتی که کوچیک هستن و نیاز به رشد و تکامل دارن به سمت خورشید میگردن و نگاهشون همیشه به خورشیده؛ اما همین که بزرگ میشن، سرشونو به سمت خودشون خم می کنن و فقط خودشونو می بینن! دیگه به خورشید نگاه نمی کنن. با این حال خورشید هیچ وقت ازشون رو برنمی گردونه و همیشه هواشونو داره! حکایت این گلها، حکایت ما آدماست! »
بعد از چند لحظه به گلهایی اشاره کرد که علی رغم اینکه خیلی بزرگ بودن و سنگین، اما باز هم  به سمت خورشید برگشته بودن. گفت:
« استثنا هم وجود داره. اینا با اینکه بزرگ شدن ولی بازم نگاهشون به سمت خورشیده. ازش مدد می خوان و پرستشش می کنن. می دونن اگه خورشید نباشه از بین میرن حتی اگه خیلی هم بزرگ و قدَر باشن. کاش ما هم بتونیم از جنس این گلا  باشیم! »


یا علی مدد

یکی از نامه های مرحوم حامد امجد (مورخ 20 آبان 84) که بدون دخل و تصرف در نوشتار آن خدمتتان عرضه شد.
هم او که در ایام اربعین شهید ایلیا پطروسیان همراه با همسر جوانش که تازه ازدواج کرده بودند به دیار باقی و دیدار خانواده ی شهیدش و صمیمی ترین دوستش (شهید ایلیا) شتافت!
شادی روحشان صلوات با یک فاتحه


* * *

پ.ن:

یه استاد داریم؛ خیلی باحاله! از کراماتش همین بس که وسط یه بحث داغ علمی، یک دفعه می بینی یه بحث داغ غیر درسی راه میندازه! یک روز بعد از کلی صحبت در مورد زلزله برگشت گفت: «می دونید چیه بچه ها!؟ احتمال اینکه یک زلزله ی خیلی بزرگ توی تهران بیاد تقریبا صفره!»
- چرا استاد!؟
- « چون ایران مملکته امام زمان (علیه السلامه)! تهران هم پایتخت و مهم ترین شهر این مملکته! اگر بخواد زلزله ی خیلی بزرگی توی این شهر بیاد که همه چیز رو خراب کنه، ایران ضربه ی مهلکی خواهد خورد! اون وقت باید به دو چیز شک کرد: 1) در بین مردم تهران انسان های پاک و خدا ترس پیدا نمیشه و اکثرشون گناه کار هستند! هرچند اگر به ظاهر توی خیابون ها و یا در اخبار چیزایی می بینیم و می شنویم که...! (اینا همشون مگسانند به دور شیرینی!) 2) این مملکت به امام زمان (عج) تعلق نداره! و ایشون محافظ و نگه دارش نیستند!»
تو دلم گفتم: «هرچند که حرفش درسته! ولی اگر همه ی مهندسا و مسئولین ما توی تصمیم گیریاشون این طرز فکر رو داشته باشند خدا به داد این ملت برسه!!!»

اینا رو گفتم فقط برای اینکه شعری رو که همین استاد آخر برگه ی سوالات پایان ترمش نوشته بود رو براتون بنویسم. اصل شعر به زبان کردی است. مثل یه مناجات خیلی قشنگه:

با حضور تو چشمه ها جوشیدند.
و درختان پیچیده در گل شدند.
شاخه خشک درخت نام تو را می داند.
و پرنده بی آشیان درون دست تو لانه اش را می سازد.
تو از خواب بچه های شیرخوار باخبری.
و مسیر کوچ پرستوها را می دانی.
آب ِ مشکِ تو عطش دِروگران را می نشاند.
و خروس سحرگاهان به یاد تو می خواند.


* * *

نود روز گذشت...

حرف آخر:

...

یا رب آیینه ی حُسن تو چه جوهر دارد؟
کــه درو آه مــرا قـــوّت تــأثـیـر نــبـود!؟

...


حیدر مدد


 

نظرات شما ( )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چهارشنبه 103 آذر 28

d
خانه c
d سجل c
d
نامه رسون c


خانه‌ی دوست کجاست!؟


به ذره گر نظر لطف بوتراب كند /// به آسمان رود و كار آفتاب كند


همسر مهربان
عرفه (حسین آقا)
عمداً (مهدی عزیزم)
مختصر (روح‌اله رحمتی‌نیا)
ترنج
راز خون (سجاد)
مشکوة
لب‏گزه
دیاموند

 


ارمیا نمایه

امام مثل بقیه نبود. با همه فرق می‌کرد. امام مثل هوا بود. همه آن ‌را تجربه می‌کردند. به نحو مطبوعی، عمیقاً آن ‌را در ریه‌‌ها فرو می‌بردند. اما هیچ‌‌وقت لازم نبود راجع به آن فکر کنند. هوا ماندنی است. امام دریا بود. ماهی حتی اگر نهنگ هم باشد، درکی از خارج آب ندارد. امام مثل آب بود. ماهی‌‌ها به‌‌‌جز آب چه ‌می‌دانند؟ تمام زندگیشان آب است. وقتی ماهی از آب جدا شود، روی زمین بیفتد، تازه زمینی که آرام‌تر از دریاست، شروع می‌کند به تکان‌خوردن. ماهی دست و پا ندارد! وگرنه می‌شد نوشت که به ‌نحو ناجوری دست و پا می‌زند. تنش را به زمین می‌کوبد. گاهی به اندازه طول بدنش از زمین بالاتر می‌رود و دوباره به زمین می‌خورد. علم می‌گوید ماهی به خاطر دورشدن از آب، به دلایلی طبیعی، می‌میرد. اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق می‌کند که ماهی از بی‌آبی به دلایلی طبیعی نمی‌میرد. ماهی به‌خاطر آب خودش را می‌کشد!

ارمیا / رضا امیرخانی


نوشته‌های قبلی
هفتای‌اول( بهمن83 تا آذر84 !!!)
هفتای‌دوم( آذر84 تا بهمن84)
هفتای‌سوم( بهمن و اسفند84)
هفتای‌چهارم(فروردین‏واردیبهشت 85)
هفتای‌پنجم( اردیبهشت و خرداد 85)
هفتای‌ششم( خرداد و تیر85)
هفتای‌هفتم( تیر و مرداد85)
هفتای هشتم(شهریورتاآبان85)
هفتای نهم( آبان 85 تا آخر 86)
هفتای دهم(بهار،تابستان و پاییز87)
هفتای یازدهم(اسفند87 تا مهر88)

 


آوای ارمیا


 


جستجو در متن وبلاگ


 


کل بازدیدها: 311947
بازدید امروز: 3

بازدید دیروز:13


اشتراک در خبرنامه
 
با ارسال فرم فوق می‌توانید از به‌روز شدن وبلاگ باخبرشوید.